قال علی بن موسیالرضا (علیهالسّلام):
«هذا المولود الذی لم یولد مولود اعظم بركه علی شیعتنا منه»
«این فرزندی (امام جواد) است كه با بركتتر از او برای شیعیان ما متولد نشده است»
مشخصات فردی امام جواد (علیهالسّلام):
اسم: محمد
كنیه: ابوجعفر، ابوجعفر الثانی
القاب: جواد، تقی، قانع، مرتضی، نجیب، عالم
نام پدر: علی بن موسیالرضا ثامن الائمه (علیهالسّلام)
نام مادر: سبیكه، امام رضا (علیهالسّلام) ایشان را خیزران نامید.
تاریخ تولد: نوزدهم شهر رمضان یا نیمه آن، ولی ابن عیاش ولادت حضرت را دهم رجب ذكر كرده و در دعای ناحیه مقدسه:
«اللهم انّی اسئلك بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی وابنه علی بن محمد المنتخب»
مؤید قول او است. ودر سال 195 هجری قمری
محل تولد: مدینه
مدت عمر: مشهور 25 سال و سه ماه و 12 روز
مدت امامت: 17 سال
خلفای هم عصر: مأمون و معتصم عباسی
فرزندان پسر: امام علی النقی (علیهالسّلام)، ابوجعفر موسی المبرقع ایشان جدسادات رضوی است.
نقش خاتم: حسبالله حافظی
تاریخ شهادت: اشهر آن است كه در آخر ماه ذیعقده سال 220 هجری شهید شد.
محل دفن: كاظمین
شهادت امام جواد علیهالسلام:
قبل از بیان كیفیت شهادت امام باید مقدمتاً گفت كه مأمون بعد از شهادت امام رضا (علیهالسّلام) امام جواد را به بغداد طلبید و دختر امالفضل را تزویج آن حضرت نمود بعد از مدتی از مأمون رخصت طلبید به حج بیتالله الحرام متوجه شد و بعد به مدینه رفت و تا وفات مأمون در مدینه توقف نمود. وقتی معتصم به خلافت رسید آن حضرت را به بغداد خواست حضرت فرزند خویش امام علیالنقی را خلیفه و جانشین خود گردانید در حضور اكابر شیعه و ثقات اصحاب خود نص صریح بر امامت آن حضرت نمود و در روز 28 محرم سال 220 هجری وارد بغداد شد و معتصم در اواخر همان سال حضرت را شهید كرد.
كیفیت شهادت:
مشهور آن است كه همسرش امالفضل دختر مأمون بهتحریك عمویش معتصم آن حضرت را مسموم كرد و كیفیت مسموم كردن هم چنین بود كه معتصم امالفضل را به قتل امام راضی كرد و زهری برای او فرستاد كه در طعام حضرت داخل كند امالفضل امام راضی كرد و زهری برای او فرستاد كه در طعام حضرت داخل كند امالفضل انگور رازقی را زهرآلود كرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تناول نمود اثر زهر در بدن مباركش ظاهر شد.
نقل دیگر:
در تفسیر عیاشی ذیل آیۀ شریفۀ «والسارق و السارقه ...» چنین آمده است؛ زرقان دوست و ملازم ابن ابی داود میگوید: روزی ابن ابی داود از مجلس معتصم غمگین برگشت. علّت غمگین بودنش را پرسیدم گفت امروز دوست داشتم كه بیست سال پیش مرده بودم، گفتم چرا؟ گفت از جهت ابنجعفر محمد بن علی بن موسی كه ترد امیرالمؤمنین معتصم اتفاق افتاد. گفتم چه شد؟ گفت دزدی آوردند كه اقرار به دزدی كرده بود خلیفه خواست حد بر او جاری كند سپس علما و فقها را در مجلس جمع كرد و محمد بن علی را نیز حاضر كرد. سپس از ما پرسید كه دست دزد را از كجا باید قطع كرد؟ من گفتم از مچ دست. دلیلش را پرسید گفتم در آیه تیمم خداوند میگوید:
«فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَیْدِیكُمْ»
و عدهای از اهل مجلس با من موافقت كردند و بعضی دیگر از فقها، گفتند باید دست را از مرفق (آرنج) باید برید. دلیل آنها را هم پرسید گفتند به دلیل آیۀ وضو:
«وَأَیْدِیَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»
بعد از آن متوجه محمد بن علی شد و گفت یا اباجعفر تو چه میگویی؟ اباجعفر گفت یا امیرالمؤمنین فقها در این مورد حرف زدند. گفت مرا با گفته ایشان كاری نیست آنچه تو میدانی بگو. حضرت فرمود یا امیرالمؤمنین مرا از این سؤال معاف دار. معتصم گفت تو را به خداوند قسم میدهم به آنچه میدانی ما را آگاه كنی. حضرت فرمود: حال كه مرا به خداوند قسم دادی، میگویم؛ كه حاضران در سنت خطا كردند. حدّ دزد آن است كه چهار انگشت او بریده شود. معتصم گفت دلیل این حرف چیست؟ فرمود به دلیل حدیث پیامبر كه فرمود در سجده هفت عضو باید به زمین برسد پیشانی، كف دستان، زانوها و انگشت پاها، اگر دست دزد را از مچ یا آرنج قطع كنی دیگر كف دست باقی نمیماند كه با آن سجده كند و خداوند تعالی میفرماید:
«وَ أنَّ الْمَساجد لله»
«یعنی همین اعضای هفتگانه»
معتصم تعجب كرد از این استدلال امام و امر كرد فقط انگشتان دزد را قطع كنند.ابن داود گفت قیامتم برپا شد و آرزو كردم كه ای كاش زنده نبودم.
زرقان میگوید: ابن داود بعد از سه روز نزد خلیفه رفت و گفت همانا خیرخواهی خلیفه بر من واجب است من چیزی میگویم كه میدانم به سبب آن داخل آتش جهنم میشوم. معتصم پرسید كه چیست؟ گفت خلیفه به خاطر امری از امور دین علما، وزراء، نویسندگان و لشكریان را جمع میكند و از آنها جواب مسئله را میخواهد آنها جواب مسئله را میگویند ولی خلیفه او كسی جواب میپذیرد كه نصفی از آن جماعت او را امام و پیشوای خود میدانند و خلیفه را غاصب حق او میشمارند، در این موقع معتصم رنگش متغیر شد و متوجه تذكر ابن ابیداود شد و گفت خدا تو را جزاء خیر دهد كه مرا آگاه كردی. روز چهارم یكی از نویسندگان وزیر خود را طلبید و به او امر كرد كه حضرت را دعوت كند و زهر در طعام ایشان كند. آن وزیر حضرت را دعوت كرد حضرت نپذیرفت و فرمود میدانید كه من در مجالس شما حاضر نمیشوم گفت: دعوت ازشما به خاطر این است كه هم میخواهم خانه خویش به مقدم شما متبرك نمایم،و همشما را اطعام نموده باشم. همچنین فلان وزیر آرزوی ملاقات شما را دارد و میخواهد كه به صحبت شما مشرف شود. امام به منزل آن وزیر تشریف آورد چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر ذهر در گلوی خود حس كرد پس بلند شد و اسب خود را طلبید. صاحب خانه خواست كه امام بماند حضرت فرمود خارج شدن من از این خانه به نفع توست تا ماندن در اینجا بعد از همان روز و شب مرغ روحش به بهشت برین پر كشید.